محبوبترین آثار برنده جایزه
Tokyo Revengers
Haikyuu!!
20th Century Boys
Vinland Saga
Blue Lock
Monster
Fumetsu no Anata e
Blue Period
21st Century Boys
Pluto
برنده جایزه (15 اثر)
Blue Period
یاتورا یاگوچی، دانشآموز سال دوم دبیرستان، از زندگی معمولی و یکنواختش خسته شده است. درسش خوب است و با دوستانش وقت میگذراند، اما در واقع از هیچکدام لذت واقعی نمیبرد. او که در چارچوب هنجارها گرفتار شده، در دل به کسانی حسادت میکند که مسیر متفاوتی را در زندگی انتخاب میکنند.
همهچیز زمانی تغییر میکند که او با لذت نقاشی آشنا میشود. وقتی تابلویی از یکی از اعضای باشگاه هنر را میبیند، مجذوب رنگهایی میشود که در آن به کار رفتهاند. کمی بعد، در یک تمرین هنری، تلاش میکند احساسات و افکارش را نه با کلمات، بلکه از طریق نقاشی بیان کند. همین تجربه باعث میشود یاتورا آنقدر در هنر غرق شود که تصمیم بگیرد آن را به شغل آیندهاش تبدیل کند.
اما موانع زیادی بر سر راه او قرار دارند: والدینی که نسبت به انتخاب غیرمعمولش مردد هستند، همکلاسیهایی باتجربهتر از خودش، و دنیای عمیق و پیچیدهی هنر که بسیار فراتر از تصورات اولیهاش است.
یاتورا یاگوچی، دانشآموز سال دوم دبیرستان، از زندگی معمولی و یکنواختش خسته شده است. درسش خوب است و با دوستانش وقت میگذراند، اما در واقع از هیچکدام لذت واقعی نمیبرد. او که در چارچوب هنجارها گرفتار شده، در دل به کسانی حسادت میکند که مسیر متفاوتی را در زندگی انتخاب میکنند.
همهچیز زمانی تغییر میکند که او با لذت نقاشی آشنا میشود. وقتی تابلویی از یکی از اعضای باشگاه هنر را میبیند، مجذوب رنگهایی میشود که در آن به کار رفتهاند. کمی بعد، در یک تمرین هنری، تلاش میکند احساسات و افکارش را نه با کلمات، بلکه از طریق نقاشی بیان کند. همین تجربه باعث میشود یاتورا آنقدر در هنر غرق شود که تصمیم بگیرد آن را به شغل آیندهاش تبدیل کند.
اما موانع زیادی بر سر راه او قرار دارند: والدینی که نسبت به انتخاب غیرمعمولش مردد هستند، همکلاسیهایی باتجربهتر از خودش، و دنیای عمیق و پیچیدهی هنر که بسیار فراتر از تصورات اولیهاش است.
Kaguya-sama: Love Is War
میوکی شیروگانه که بهدلیل کسب بالاترین نمرات در کل کشور نابغه به شمار میآید، بهعنوان رئیس شورای دانشآموزی آکادمی معتبر شوچین فعالیت میکند و در کنار او کاگویا شینومیا، نایبرئیس زیبا و ثروتمند شورا، حضور دارد. با وجود اینکه این دو هیچ رابطهی عاشقانهای با یکدیگر ندارند، بیشتر دانشآموزان آنها را زوجی بینقص میدانند.
اما حقیقت این است که پس از گذراندن زمان زیاد در کنار هم، هر دو به یکدیگر علاقهمند شدهاند؛ با این حال، هیچکدام حاضر نیست احساساتش را ابراز کند، چون اعتراف کردن را نشانهی ضعف میدانند. حالا که غرورشان بهعنوان دانشآموزان نخبه در میان است، میوکی و کاگویا وارد نبردی پنهان میشوند تا به هر شکل ممکن طرف مقابل را وادار به اعتراف کنند.
و اینگونه، با شیطنتها و نقشههای روزمرهی آنها، جنگ عشق آغاز میشود!
میوکی شیروگانه که بهدلیل کسب بالاترین نمرات در کل کشور نابغه به شمار میآید، بهعنوان رئیس شورای دانشآموزی آکادمی معتبر شوچین فعالیت میکند و در کنار او کاگویا شینومیا، نایبرئیس زیبا و ثروتمند شورا، حضور دارد. با وجود اینکه این دو هیچ رابطهی عاشقانهای با یکدیگر ندارند، بیشتر دانشآموزان آنها را زوجی بینقص میدانند.
اما حقیقت این است که پس از گذراندن زمان زیاد در کنار هم، هر دو به یکدیگر علاقهمند شدهاند؛ با این حال، هیچکدام حاضر نیست احساساتش را ابراز کند، چون اعتراف کردن را نشانهی ضعف میدانند. حالا که غرورشان بهعنوان دانشآموزان نخبه در میان است، میوکی و کاگویا وارد نبردی پنهان میشوند تا به هر شکل ممکن طرف مقابل را وادار به اعتراف کنند.
و اینگونه، با شیطنتها و نقشههای روزمرهی آنها، جنگ عشق آغاز میشود!
Fumetsu no Anata e
موجودی اسرارآمیز و جاودانه، بدون احساس و هویت، به زمین فرستاده میشود. با این حال، او توانایی گرفتن شکل موجوداتی را دارد که نیروی محرکهی قویای در درونشان هست.
در ابتدا، او به شکل یک کره است. سپس خود را به شکل سنگ درمیآورد. با پایین آمدن دما و بارش برف بر روی خزهها، خزهها را به خود میگیرد. وقتی گرگی زخمی و تنها با لنگلنگان از کنار میگذرد و روی زمین میافتد تا بمیرد، شکل آن حیوان را به خود میگیرد. در نهایت، او به خودآگاهی میرسد و شروع به عبور از سرزمین یخزده و خالی میکند تا اینکه با پسری برخورد میکند.
آن پسر در شهری متروکه زندگی میکند، شهری که بزرگترها سالها پیش آن را ترک کردند و بهدنبال بهشتی رفتند که گفته میشد فراتر از دریایی بیپایان از دشتهای سفید برف وجود دارد. اما تلاشهای آنها بینتیجه ماند و اکنون پسر در وضعیت بحرانی بهسر میبرد.
وقتی او شکل پسر را به خود میگیرد، سفری بیپایان را آغاز میکند تا به دنبال تجربهها، مکانها و آدمهای جدید بگردد.
موجودی اسرارآمیز و جاودانه، بدون احساس و هویت، به زمین فرستاده میشود. با این حال، او توانایی گرفتن شکل موجوداتی را دارد که نیروی محرکهی قویای در درونشان هست.
در ابتدا، او به شکل یک کره است. سپس خود را به شکل سنگ درمیآورد. با پایین آمدن دما و بارش برف بر روی خزهها، خزهها را به خود میگیرد. وقتی گرگی زخمی و تنها با لنگلنگان از کنار میگذرد و روی زمین میافتد تا بمیرد، شکل آن حیوان را به خود میگیرد. در نهایت، او به خودآگاهی میرسد و شروع به عبور از سرزمین یخزده و خالی میکند تا اینکه با پسری برخورد میکند.
آن پسر در شهری متروکه زندگی میکند، شهری که بزرگترها سالها پیش آن را ترک کردند و بهدنبال بهشتی رفتند که گفته میشد فراتر از دریایی بیپایان از دشتهای سفید برف وجود دارد. اما تلاشهای آنها بینتیجه ماند و اکنون پسر در وضعیت بحرانی بهسر میبرد.
وقتی او شکل پسر را به خود میگیرد، سفری بیپایان را آغاز میکند تا به دنبال تجربهها، مکانها و آدمهای جدید بگردد.
Blue Lock
پس از بررسی وضعیت فعلی فوتبال ژاپن، فدراسیون فوتبال این کشور تصمیم میگیرد برای تحقق رؤیای قهرمانی در جام جهانی، مربی مرموز و عجیبوغریب جینپاچی اِگو را استخدام کند. اِگو معتقد است فوتبال ژاپن همواره فاقد یک مهاجم خودمحور و تشنهی گل بوده است. به همین دلیل، او پروژهای به نام بلو لاک (Blue Lock) را راهاندازی میکند؛ تأسیساتی شبیه به زندان که در آن سیصد مهاجم بااستعداد از دبیرستانهای سراسر ژاپن گرد هم آورده شده و وادار میشوند با یکدیگر رقابت کنند.
تنها فردی که در بلو لاک باقی بماند، حق تبدیل شدن به مهاجم اصلی تیم ملی ژاپن را به دست میآورد و کسانی که شکست بخورند، برای همیشه از حضور در تیم ملی محروم خواهند شد.
یکی از انتخابشدگان این پروژهی پرخطر، یوئیچی ایسیگی است؛ مهاجمی که نتوانست تیم دبیرستانش را به مسابقات کشوری برساند. او در لحظهای سرنوشتساز، بهجای اینکه خودش گل بزند، توپ را به همتیمیاش پاس داد؛ پاسي که به گل تبدیل نشد. همین اتفاق باعث میشود او مدام از خود بپرسد که اگر خودخواهتر بود، آیا نتیجه تغییر میکرد یا نه.
اکنون، با استفاده از این فرصت طلایی که پروژهی بلو لاک در اختیارش گذاشته، یوئیچی تصمیم میگیرد به تردیدهایش پاسخ دهد و به دنبال بزرگترین آرزویش برود: تبدیل شدن به بهترین مهاجم جهان و رساندن ژاپن به افتخار قهرمانی جام جهانی.
پس از بررسی وضعیت فعلی فوتبال ژاپن، فدراسیون فوتبال این کشور تصمیم میگیرد برای تحقق رؤیای قهرمانی در جام جهانی، مربی مرموز و عجیبوغریب جینپاچی اِگو را استخدام کند. اِگو معتقد است فوتبال ژاپن همواره فاقد یک مهاجم خودمحور و تشنهی گل بوده است. به همین دلیل، او پروژهای به نام بلو لاک (Blue Lock) را راهاندازی میکند؛ تأسیساتی شبیه به زندان که در آن سیصد مهاجم بااستعداد از دبیرستانهای سراسر ژاپن گرد هم آورده شده و وادار میشوند با یکدیگر رقابت کنند.
تنها فردی که در بلو لاک باقی بماند، حق تبدیل شدن به مهاجم اصلی تیم ملی ژاپن را به دست میآورد و کسانی که شکست بخورند، برای همیشه از حضور در تیم ملی محروم خواهند شد.
یکی از انتخابشدگان این پروژهی پرخطر، یوئیچی ایسیگی است؛ مهاجمی که نتوانست تیم دبیرستانش را به مسابقات کشوری برساند. او در لحظهای سرنوشتساز، بهجای اینکه خودش گل بزند، توپ را به همتیمیاش پاس داد؛ پاسي که به گل تبدیل نشد. همین اتفاق باعث میشود او مدام از خود بپرسد که اگر خودخواهتر بود، آیا نتیجه تغییر میکرد یا نه.
اکنون، با استفاده از این فرصت طلایی که پروژهی بلو لاک در اختیارش گذاشته، یوئیچی تصمیم میگیرد به تردیدهایش پاسخ دهد و به دنبال بزرگترین آرزویش برود: تبدیل شدن به بهترین مهاجم جهان و رساندن ژاپن به افتخار قهرمانی جام جهانی.
Monster
کنزو تنما، جراح مغز و اعصاب سرشناس ژاپنی که در دوران پساجنگ در آلمان کار میکند، با انتخاب دشواری روبهرو میشود: اینکه عمل جراحی را روی یوهان لیبرت—پسربچهی یتیم که در آستانهی مرگ قرار دارد—انجام دهد یا روی شهردار دوسلدورف. در نهایت، تنما شهرت خود را به ریسک میاندازد و یوهان را نجات میدهد و عملاً شهردار را به حال خود رها میکند.
در پی این تصمیم، هاینمان، مدیر بیمارستان، تنما را از سمتش برکنار میکند و ایوا، دختر هاینمان، نامزدیشان را بهم میزند. با لکهای بزرگ بر پیشانی و طردشده از سوی همکاران، تنما همه امیدش را به موفقیت حرفهای از دست میدهد—تا اینکه قتل مرموز هاینمان بار دیگر فرصتی برایش فراهم میکند.
نه سال بعد، تنما ریاست بخش جراحی را بر عهده دارد و در آستانهی نشستن بر کرسی مدیر بیمارستان است. هرچند در ابتدا همهچیز خوب به نظر میرسد، بهزودی درگیر سلسلهای از قتلهای هولناک در سراسر آلمان میشود. عامل این جنایات موجودی است—همان موجودی که تنما آن روز سرنوشتساز، نه سال پیش، جانش را نجات داد.
کنزو تنما، جراح مغز و اعصاب سرشناس ژاپنی که در دوران پساجنگ در آلمان کار میکند، با انتخاب دشواری روبهرو میشود: اینکه عمل جراحی را روی یوهان لیبرت—پسربچهی یتیم که در آستانهی مرگ قرار دارد—انجام دهد یا روی شهردار دوسلدورف. در نهایت، تنما شهرت خود را به ریسک میاندازد و یوهان را نجات میدهد و عملاً شهردار را به حال خود رها میکند.
در پی این تصمیم، هاینمان، مدیر بیمارستان، تنما را از سمتش برکنار میکند و ایوا، دختر هاینمان، نامزدیشان را بهم میزند. با لکهای بزرگ بر پیشانی و طردشده از سوی همکاران، تنما همه امیدش را به موفقیت حرفهای از دست میدهد—تا اینکه قتل مرموز هاینمان بار دیگر فرصتی برایش فراهم میکند.
نه سال بعد، تنما ریاست بخش جراحی را بر عهده دارد و در آستانهی نشستن بر کرسی مدیر بیمارستان است. هرچند در ابتدا همهچیز خوب به نظر میرسد، بهزودی درگیر سلسلهای از قتلهای هولناک در سراسر آلمان میشود. عامل این جنایات موجودی است—همان موجودی که تنما آن روز سرنوشتساز، نه سال پیش، جانش را نجات داد.
Vinland Saga
تُرفین، پسر یکی از بزرگترین جنگجویان وایکینگ، در میان بهترین نبردجویان گروه مزدورانی است که به دست اسکِلَد حیلهگر هدایت میشود؛ دستاوردی چشمگیر برای کسی در سنوسال او. با این حال، تُرفین برای غنایمی که این گروه به دست میآورد در آن حضور ندارد—بلکه بهخاطر فاجعه بزرگی که دامان خانوادهاش را گرفت، عهد کرده است اسکلد را در یک دوئل عادلانه بکشد. او هنوز آنقدر مهارت ندارد که بتواند اسکلد را شکست دهد، اما از انتقامش نیز نمیتواند دست بکشد. از این رو دوران کودکیاش را در میان همین مزدوران سپری میکند و مهارتهایش را در میدانهای نبرد، در کنار دانمارکیهای جنگدوست که کشتن برایشان یکی از لذتهای زندگی است، صیقل میدهد.
روزی اسکلد خبر میشنود که شاهزادهٔ دانمارکی، کانوته، گروگان گرفته شده است. او نقشهای بلندپروازانه میچیند—نقشهای که پادشاه بعدی انگلستان را تعیین خواهد کرد و زندگی تُرفین، کانوته و خودش را بهشدت دگرگون خواهد ساخت.
در پسزمینهٔ اروپا در قرن یازدهم، «حماسه وینلند» داستانی خونین را در دورهای روایت میکند که خشونت، جنون و بیعدالتی گریزیناپذیرند؛ دورهای که برای دیوانگان جنگ بهشت است و برای باقی مردم جهنمی تمامعیار.
تُرفین، پسر یکی از بزرگترین جنگجویان وایکینگ، در میان بهترین نبردجویان گروه مزدورانی است که به دست اسکِلَد حیلهگر هدایت میشود؛ دستاوردی چشمگیر برای کسی در سنوسال او. با این حال، تُرفین برای غنایمی که این گروه به دست میآورد در آن حضور ندارد—بلکه بهخاطر فاجعه بزرگی که دامان خانوادهاش را گرفت، عهد کرده است اسکلد را در یک دوئل عادلانه بکشد. او هنوز آنقدر مهارت ندارد که بتواند اسکلد را شکست دهد، اما از انتقامش نیز نمیتواند دست بکشد. از این رو دوران کودکیاش را در میان همین مزدوران سپری میکند و مهارتهایش را در میدانهای نبرد، در کنار دانمارکیهای جنگدوست که کشتن برایشان یکی از لذتهای زندگی است، صیقل میدهد.
روزی اسکلد خبر میشنود که شاهزادهٔ دانمارکی، کانوته، گروگان گرفته شده است. او نقشهای بلندپروازانه میچیند—نقشهای که پادشاه بعدی انگلستان را تعیین خواهد کرد و زندگی تُرفین، کانوته و خودش را بهشدت دگرگون خواهد ساخت.
در پسزمینهٔ اروپا در قرن یازدهم، «حماسه وینلند» داستانی خونین را در دورهای روایت میکند که خشونت، جنون و بیعدالتی گریزیناپذیرند؛ دورهای که برای دیوانگان جنگ بهشت است و برای باقی مردم جهنمی تمامعیار.
Pluto
ربات افسانهای سوئیسی به نام «مونتبلانک»، که به خاطر خدمتش در جنگ آسیایی سیونهم مشهور بود، به طرز خشونتآمیزی به قتل میرسد. انسانها و رباتهای سراسر جهان برای این چهرهی محبوب عزادار میشوند. محبوبیت مونتبلانک پس از جنگ بیشتر هم شد، بهویژه به خاطر تلاشهایش در حفظ محیطزیست و شخصیت مهربانش. همرزمی دیگر از آن جنگ، یعنی کارآگاه رباتیک «گزیخت» از یوروپل، مأمور تحقیق دربارهی مرگ تراژیک او میشود. در جریان تحقیقات، گزیخت به موجودی مرموز به نام «پلوتو» برمیخورد و همزمان از توطئهای پرده برمیدارد که هدفش نابودی هشت ربات ویژهی شرکتکننده در جنگ است. او در حالی که برای نجات بازماندگان با زمان رقابت میکند، درگیر مبارزهای درونی با حافظه، اخلاق و جهانی پر از نفرت میشود — تلاشی ناامیدانه برای دفاع از همزیستی شکنندهی انسان و ماشین.
ربات افسانهای سوئیسی به نام «مونتبلانک»، که به خاطر خدمتش در جنگ آسیایی سیونهم مشهور بود، به طرز خشونتآمیزی به قتل میرسد. انسانها و رباتهای سراسر جهان برای این چهرهی محبوب عزادار میشوند. محبوبیت مونتبلانک پس از جنگ بیشتر هم شد، بهویژه به خاطر تلاشهایش در حفظ محیطزیست و شخصیت مهربانش. همرزمی دیگر از آن جنگ، یعنی کارآگاه رباتیک «گزیخت» از یوروپل، مأمور تحقیق دربارهی مرگ تراژیک او میشود. در جریان تحقیقات، گزیخت به موجودی مرموز به نام «پلوتو» برمیخورد و همزمان از توطئهای پرده برمیدارد که هدفش نابودی هشت ربات ویژهی شرکتکننده در جنگ است. او در حالی که برای نجات بازماندگان با زمان رقابت میکند، درگیر مبارزهای درونی با حافظه، اخلاق و جهانی پر از نفرت میشود — تلاشی ناامیدانه برای دفاع از همزیستی شکنندهی انسان و ماشین.
Slam Dunk
هانامیچی ساکوراگی، نوجوان قدبلند و پر سر و صدا با موهای سرخ شعلهای و نیروی جسمانی فراتر از سنش، مشتاق است به رکورد ۵۰ بار شکست در پیدا کردن همدم پایان دهد و بالاخره در اولین سال تحصیلش در دبیرستان شُوهُکو موفق شود دختری را به دست آورد. اما شهرتش به دردسرسازی و خرابکاری پیش از او رسیده و بیشتر دانشآموزان هممدرسهایاش او را مثل یک بیماری واگیردار از خود دور میکنند. در پایان اولین روز مدرسه، او تنها دو فکر قوی در ذهن دارد: «از بسکتبال متنفرم» و «به یک همدم نیاز دارم.»
هاروکو آکاگی، بیاطلاع از سابقه بدرفتاریهای هانامیچی، متوجه قد بلند او میشود و ناخواسته به سراغش میآید و میپرسد که آیا بسکتبال را دوست دارد یا نه. هانامیچی که از اینکه دختری با او صحبت میکند هیجانزده شده، بیاختیار با صدای بلند «بله» میگوید، با وجود اینکه در واقعیت از بسکتبال خوشش نمیآید. در سالن ورزشی، هاروکو از او میپرسد که آیا میتواند دانک بزند یا نه. هانامیچی که کاملاً تازهکار است، توپ را در دست میگیرد و برای پرش آماده میشود... اما بیش از حد میپرد و سرش را محکم به تختهی بسکتبال میکوبد.
هاروکو که از تواناییهای فیزیکی تقریباً غیرانسانی او شگفتزده شده، سریعاً این موضوع را به کاپیتان تیم بسکتبال مدرسه اطلاع میدهد. همین اتفاق باعث میشود هانامیچی ناخواسته وارد دنیای رقابت و بسکتبال شود؛ دنیایی که در ابتدا تنها به خاطر دختری ناشناس پا به آن گذاشته بود، اما خیلی زود درمییابد بسکتبال چیزی فراتر از آن چیزی است که تصور میکرد.
هانامیچی ساکوراگی، نوجوان قدبلند و پر سر و صدا با موهای سرخ شعلهای و نیروی جسمانی فراتر از سنش، مشتاق است به رکورد ۵۰ بار شکست در پیدا کردن همدم پایان دهد و بالاخره در اولین سال تحصیلش در دبیرستان شُوهُکو موفق شود دختری را به دست آورد. اما شهرتش به دردسرسازی و خرابکاری پیش از او رسیده و بیشتر دانشآموزان هممدرسهایاش او را مثل یک بیماری واگیردار از خود دور میکنند. در پایان اولین روز مدرسه، او تنها دو فکر قوی در ذهن دارد: «از بسکتبال متنفرم» و «به یک همدم نیاز دارم.»
هاروکو آکاگی، بیاطلاع از سابقه بدرفتاریهای هانامیچی، متوجه قد بلند او میشود و ناخواسته به سراغش میآید و میپرسد که آیا بسکتبال را دوست دارد یا نه. هانامیچی که از اینکه دختری با او صحبت میکند هیجانزده شده، بیاختیار با صدای بلند «بله» میگوید، با وجود اینکه در واقعیت از بسکتبال خوشش نمیآید. در سالن ورزشی، هاروکو از او میپرسد که آیا میتواند دانک بزند یا نه. هانامیچی که کاملاً تازهکار است، توپ را در دست میگیرد و برای پرش آماده میشود... اما بیش از حد میپرد و سرش را محکم به تختهی بسکتبال میکوبد.
هاروکو که از تواناییهای فیزیکی تقریباً غیرانسانی او شگفتزده شده، سریعاً این موضوع را به کاپیتان تیم بسکتبال مدرسه اطلاع میدهد. همین اتفاق باعث میشود هانامیچی ناخواسته وارد دنیای رقابت و بسکتبال شود؛ دنیایی که در ابتدا تنها به خاطر دختری ناشناس پا به آن گذاشته بود، اما خیلی زود درمییابد بسکتبال چیزی فراتر از آن چیزی است که تصور میکرد.
InuYasha
زندگی عادی کگومه هیگوراشی ناگهان دگرگون میشود وقتی دیوی او را به درون چاهی میکشد و پانصد سال به گذشته میبرد. در این دوران، کگومه خیلی زود دو چیز را میفهمد: دیوها میان انسانها رفتوآمد میکنند و او ناآگاهانه شیئی خطرناک را از دنیای خودش آورده—گوی کوچکی به اندازهٔ تیله، مشهور به «گوهر شیکون» (گوهر چهار روح). این گوی نامعمول به هر دیوی که آن را در اختیار داشته باشد قدرتی عظیم میبخشد، و کگومه برای هر کسی که قصد سرقتش را داشته باشد هدفی آسان است. هنگام نبرد با دیوی، تلاشی شتابزده برای دور کردنش باعث میشود کگومه ناخواسته گوهر را خرد کند و بیشمار تکه از آن در سراسر ژاپن فئودالی پراکنده شود. او خیلی زود پیامدهای سنگین کارش را درمییابد، وقتی باید با نیمهدیو، اینویاشا، همراه شود تا پیش از آنکه تکهها به دست افراد نادرست بیفتد، همهٔ آنها را جمعآوری کنند.
زندگی عادی کگومه هیگوراشی ناگهان دگرگون میشود وقتی دیوی او را به درون چاهی میکشد و پانصد سال به گذشته میبرد. در این دوران، کگومه خیلی زود دو چیز را میفهمد: دیوها میان انسانها رفتوآمد میکنند و او ناآگاهانه شیئی خطرناک را از دنیای خودش آورده—گوی کوچکی به اندازهٔ تیله، مشهور به «گوهر شیکون» (گوهر چهار روح). این گوی نامعمول به هر دیوی که آن را در اختیار داشته باشد قدرتی عظیم میبخشد، و کگومه برای هر کسی که قصد سرقتش را داشته باشد هدفی آسان است. هنگام نبرد با دیوی، تلاشی شتابزده برای دور کردنش باعث میشود کگومه ناخواسته گوهر را خرد کند و بیشمار تکه از آن در سراسر ژاپن فئودالی پراکنده شود. او خیلی زود پیامدهای سنگین کارش را درمییابد، وقتی باید با نیمهدیو، اینویاشا، همراه شود تا پیش از آنکه تکهها به دست افراد نادرست بیفتد، همهٔ آنها را جمعآوری کنند.
Dead Dead Demons Dededede Destruction
وقتی به آسمان نگاه میکنی، چه میبینی؟ آسمانی آبی؟ آزادی؟ آیندهای امیدوارکننده؟ مردم توکیو هیچیک را نمیبینند. در عوض، کشتی مادر تهدیدآمیز بیگانهای بالای شهر سایه انداخته و چشمانداز آسمان را در خود فرو برده است. سه سال پیش آنها آمدند. ورود «تهاجمکنندگان» بزرگترین جنگ تاریخ بشر را شعلهور کرد؛ جنگی که تهدید به پایان دنیا بود. دولت ژاپن برای مبارزه با تهاجمکنندگان عجولانه سلاحها را بهصورت انبوه تولید کرد که همین موضوع به بحثها و جنبشهای صلحطلبانه دامن زد. آن روز، همهچیز تغییر کرد. با این حال، هیچچیز تغییر نکرد. کادوکی کوئیاما و اوران ناکاگاوا روزهای پایانی را مانند همیشه میگذرانند: رفتن به مدرسه، بازی با دوستان و انجام کارهایی که هر دختر دبیرستانی بیخیال در زندگیاش دارد. اما با بزرگتر شدن، درمییابند معنای واقعی بزرگسالی در دنیایی که بزرگترها همچون شیاطینی فریبکار و ویرانگر به نظر میرسند چیست. آنها میآموزند تهدید واقعی بشریت نه از سوی تهاجمکنندگان، بلکه از خود بشریت است.
وقتی به آسمان نگاه میکنی، چه میبینی؟ آسمانی آبی؟ آزادی؟ آیندهای امیدوارکننده؟ مردم توکیو هیچیک را نمیبینند. در عوض، کشتی مادر تهدیدآمیز بیگانهای بالای شهر سایه انداخته و چشمانداز آسمان را در خود فرو برده است. سه سال پیش آنها آمدند. ورود «تهاجمکنندگان» بزرگترین جنگ تاریخ بشر را شعلهور کرد؛ جنگی که تهدید به پایان دنیا بود. دولت ژاپن برای مبارزه با تهاجمکنندگان عجولانه سلاحها را بهصورت انبوه تولید کرد که همین موضوع به بحثها و جنبشهای صلحطلبانه دامن زد. آن روز، همهچیز تغییر کرد. با این حال، هیچچیز تغییر نکرد. کادوکی کوئیاما و اوران ناکاگاوا روزهای پایانی را مانند همیشه میگذرانند: رفتن به مدرسه، بازی با دوستان و انجام کارهایی که هر دختر دبیرستانی بیخیال در زندگیاش دارد. اما با بزرگتر شدن، درمییابند معنای واقعی بزرگسالی در دنیایی که بزرگترها همچون شیاطینی فریبکار و ویرانگر به نظر میرسند چیست. آنها میآموزند تهدید واقعی بشریت نه از سوی تهاجمکنندگان، بلکه از خود بشریت است.
Haikyuu!!
سوت به صدا درمیآید. توپ بالا میرود. یک دریا (دریبل)، یک ست، یک اسپایک.
والیبال؛ ورزشی که در آن دو تیم روبهرو قرار میگیرند و با یک تور بلند و دیوارمانند از هم جدا شدهاند.
«پیرِ کوچک»، با قد تنها ۱۷۰ سانتیمتر، از پس تور غولآسا و دیوار بلاککنندهها برمیآید. شُویو هیناتا، با چشمانی پر از تحسین، به قامت کلاغمانند او خیره میشود. هیناتا که عزمش را جزم کرده تا همچون پیرِ کوچک به ارتفاعات بپرد، در سال آخر راهنمایی بالاخره تیمی تشکیل میدهد و در اولین تورنمنت والیبالش شرکت میکند. اما تیم او در نخستین دیدار مقابل دبیرستان قدرتمند کیتاگاوا دایییچی، که تحت رهبری نابغه اما سرسخت «پادشاه زمین»، توبیو کاگِیاما، قرار دارد، کاملاً شکست میخورد.
هیناتا برای گرفتن انتقام رسمی در رقابتهای دبیرستانی و پیروی از راه پیرِ کوچک، وارد دبیرستان کاراسونو میشود—اما وقتی در سالن ورزشی را میگشاید، کاگِیاما را بهعنوان همتیمیاش میبیند و نقشههایش نقش بر آب میشود.
اکنون هیناتا باید جایگاه خود را در تیم پیدا کند و در کنار کاگِیامای چالشبرانگیز کار کند تا ضعفهایش را جبران کند و به رؤیای خود—رسیدن به قلهٔ دنیای والیبال دبیرستان—جامهٔ عمل بپوشاند.
سوت به صدا درمیآید. توپ بالا میرود. یک دریا (دریبل)، یک ست، یک اسپایک.
والیبال؛ ورزشی که در آن دو تیم روبهرو قرار میگیرند و با یک تور بلند و دیوارمانند از هم جدا شدهاند.
«پیرِ کوچک»، با قد تنها ۱۷۰ سانتیمتر، از پس تور غولآسا و دیوار بلاککنندهها برمیآید. شُویو هیناتا، با چشمانی پر از تحسین، به قامت کلاغمانند او خیره میشود. هیناتا که عزمش را جزم کرده تا همچون پیرِ کوچک به ارتفاعات بپرد، در سال آخر راهنمایی بالاخره تیمی تشکیل میدهد و در اولین تورنمنت والیبالش شرکت میکند. اما تیم او در نخستین دیدار مقابل دبیرستان قدرتمند کیتاگاوا دایییچی، که تحت رهبری نابغه اما سرسخت «پادشاه زمین»، توبیو کاگِیاما، قرار دارد، کاملاً شکست میخورد.
هیناتا برای گرفتن انتقام رسمی در رقابتهای دبیرستانی و پیروی از راه پیرِ کوچک، وارد دبیرستان کاراسونو میشود—اما وقتی در سالن ورزشی را میگشاید، کاگِیاما را بهعنوان همتیمیاش میبیند و نقشههایش نقش بر آب میشود.
اکنون هیناتا باید جایگاه خود را در تیم پیدا کند و در کنار کاگِیامای چالشبرانگیز کار کند تا ضعفهایش را جبران کند و به رؤیای خود—رسیدن به قلهٔ دنیای والیبال دبیرستان—جامهٔ عمل بپوشاند.
20th Century Boys
همزمان که قرن بیستم به پایان خود نزدیک میشود، مردم سراسر جهان نگران آن هستند که دنیا در حال تغییر است. و احتمالاً نه به سوی بهتر شدن.
کنجی اندو مدیر معمولی یک فروشگاه زنجیرهای کوچک است که تنها سعی دارد روزگارش را بگذراند. اما وقتی میفهمد یکی از دوستان قدیمیاش که «الاغ» نامیده میشد ناگهان خودکشی کرده و فرقهای جدید به رهبری فردی موسوم به «دوست» در حال مشهور شدن است، کنجی حس میکند چیزی درست نیست. با چند سرنخ کلیدی که از دوست مرحومش باقی مانده، کنجی درمییابد این فرقه بسیار فراتر از آن چیزی است که فکرش را میکرد—نه تنها این سازمان مرموز مستقیماً او و دوستان دوران کودکیاش را هدف قرار داده، بلکه تمام دنیا نیز با خطری بزرگ مواجه است که تنها این دوستان کلید متوقف کردنش را در اختیار دارند.
زندگی سادهی کنجی که به سختی روزگار میگذراند، وقتی با دوستان دوران کودکیاش دوباره متحد میشود کاملاً دگرگون میشود؛ و آنها باید با هم بفهمند گذشتهشان چگونه با این فرقه پیوند خورده، چون گشودن دروازهی قرن جدید ممکن است به معنای پایان جهان باشد.
همزمان که قرن بیستم به پایان خود نزدیک میشود، مردم سراسر جهان نگران آن هستند که دنیا در حال تغییر است. و احتمالاً نه به سوی بهتر شدن.
کنجی اندو مدیر معمولی یک فروشگاه زنجیرهای کوچک است که تنها سعی دارد روزگارش را بگذراند. اما وقتی میفهمد یکی از دوستان قدیمیاش که «الاغ» نامیده میشد ناگهان خودکشی کرده و فرقهای جدید به رهبری فردی موسوم به «دوست» در حال مشهور شدن است، کنجی حس میکند چیزی درست نیست. با چند سرنخ کلیدی که از دوست مرحومش باقی مانده، کنجی درمییابد این فرقه بسیار فراتر از آن چیزی است که فکرش را میکرد—نه تنها این سازمان مرموز مستقیماً او و دوستان دوران کودکیاش را هدف قرار داده، بلکه تمام دنیا نیز با خطری بزرگ مواجه است که تنها این دوستان کلید متوقف کردنش را در اختیار دارند.
زندگی سادهی کنجی که به سختی روزگار میگذراند، وقتی با دوستان دوران کودکیاش دوباره متحد میشود کاملاً دگرگون میشود؛ و آنها باید با هم بفهمند گذشتهشان چگونه با این فرقه پیوند خورده، چون گشودن دروازهی قرن جدید ممکن است به معنای پایان جهان باشد.
21st Century Boys
با پایان یافتن درگیری میان کنجی اندو، دوستان دوران کودکیاش و رهبر فرقهای به نام «دوست»، دو راز همچنان باقی میماند—هویت واقعی «دوست» و اینکه آیا تهدید به استفاده از «بمب ضدفوتون» پیش از مرگ او جدی بوده یا صرفاً bluff. کنجی، همراه با سازمان ملل متحد و در امید یافتن پاسخ، تصمیم میگیرد در این پایانبندی سفر طولانی چنددههای، از برنامهای واقعیت مجازی بهره ببرد که بر پایهٔ خاطرات کودکی «دوست» ساخته شده است.
با پایان یافتن درگیری میان کنجی اندو، دوستان دوران کودکیاش و رهبر فرقهای به نام «دوست»، دو راز همچنان باقی میماند—هویت واقعی «دوست» و اینکه آیا تهدید به استفاده از «بمب ضدفوتون» پیش از مرگ او جدی بوده یا صرفاً bluff. کنجی، همراه با سازمان ملل متحد و در امید یافتن پاسخ، تصمیم میگیرد در این پایانبندی سفر طولانی چنددههای، از برنامهای واقعیت مجازی بهره ببرد که بر پایهٔ خاطرات کودکی «دوست» ساخته شده است.
Yotsuba to!
در حالی که بیشتر مردم دنیا را عادی و پیشپاافتاده میبینند، یوتسوبا کوئیوای پنجساله آن را گنجینهای سرشار از هیاهوی شگفتانگیز و مکانهایی جذاب برای کشف کردن میداند. وقتی او همراه با پدرخواندهاش، یوسوکه، به شهری جدید نقل مکان میکند، این دختر پرانرژی بهطور طبیعی تصمیم میگیرد محلهی اطراف را خودش کشف کند.
پس از چند اتفاق جالب در پارک محلی، خانواده کوئیوای با همسایههای خود، یعنی خانوادهی آیاسه آشنا میشوند. سه دختر خانواده آیاسه—آساگی دانشجوی بازیگوش، فوکا دانشآموز مسئول دبیرستانی، و اِنا دختری مهربان در مقطع ابتدایی—بهتدریج دلشان با یوتسوبا گرم میشود و علیرغم رفتارهای عجیب و غریب او، در ماجراجوییهایش شریک میشوند.
از یاد گرفتن نحوهی تاب بازی کردن گرفته تا تلاش برای متوقف کردن گرم شدن زمین با کولر! یوتسوبا با دیدگاه خاص و شادش به زندگی، اطرافیانش را همزمان شگفتزده و سردرگم میکند. با همراهی یوسوکه، خانواده آیاسه و دوستانی که در مسیرش پیدا میکند، یوتسوبا هر روز ماجراجویی تازهای را آغاز میکند—هر کدام گامی برای لذت بردن از چیزهای سادهی زندگی.
نوشته شده بر اساس بازنویسی MyAnimeList
در حالی که بیشتر مردم دنیا را عادی و پیشپاافتاده میبینند، یوتسوبا کوئیوای پنجساله آن را گنجینهای سرشار از هیاهوی شگفتانگیز و مکانهایی جذاب برای کشف کردن میداند. وقتی او همراه با پدرخواندهاش، یوسوکه، به شهری جدید نقل مکان میکند، این دختر پرانرژی بهطور طبیعی تصمیم میگیرد محلهی اطراف را خودش کشف کند.
پس از چند اتفاق جالب در پارک محلی، خانواده کوئیوای با همسایههای خود، یعنی خانوادهی آیاسه آشنا میشوند. سه دختر خانواده آیاسه—آساگی دانشجوی بازیگوش، فوکا دانشآموز مسئول دبیرستانی، و اِنا دختری مهربان در مقطع ابتدایی—بهتدریج دلشان با یوتسوبا گرم میشود و علیرغم رفتارهای عجیب و غریب او، در ماجراجوییهایش شریک میشوند.
از یاد گرفتن نحوهی تاب بازی کردن گرفته تا تلاش برای متوقف کردن گرم شدن زمین با کولر! یوتسوبا با دیدگاه خاص و شادش به زندگی، اطرافیانش را همزمان شگفتزده و سردرگم میکند. با همراهی یوسوکه، خانواده آیاسه و دوستانی که در مسیرش پیدا میکند، یوتسوبا هر روز ماجراجویی تازهای را آغاز میکند—هر کدام گامی برای لذت بردن از چیزهای سادهی زندگی.
نوشته شده بر اساس بازنویسی MyAnimeList
Tokyo Revengers
هانگاکی تاکهمیچی زمانی یک ولگرد بیهدف و شکستخورده بود، اما وقتی در دوران راهنمایی وارد دعوا با یک باند خطرناک شد که از توانش بیشتر بود، از زندگی قبلیاش فرار کرد. حالا که بزرگ شده، همان باندی که زمانی او را میترساند، تبدیل به بزرگترین باند توکیو شده و دست به قتل میزند — از جمله قتل معشوقه سابقش! پس از شنیدن این خبر، نیرویی مرموز او را روی سکو به جلوی قطاری در حال حرکت هل میدهد. در لحظهای که زندگی از برابر چشمانش میگذرد، ناگهان متوجه میشود به دوران راهنمایی و قبل از فرارش از آن باند برگشته! حالا فرصتی دوباره برای جبران اشتباهات گذشته دارد. آیا میتواند جان معشوقهش را در آینده نجات دهد؟ و چه چیزهای دیگری ممکن است تغییر کند وقتی گذشته را از نو مینویسد؟
(منبع: Seven Seas Entertainment)
هانگاکی تاکهمیچی زمانی یک ولگرد بیهدف و شکستخورده بود، اما وقتی در دوران راهنمایی وارد دعوا با یک باند خطرناک شد که از توانش بیشتر بود، از زندگی قبلیاش فرار کرد. حالا که بزرگ شده، همان باندی که زمانی او را میترساند، تبدیل به بزرگترین باند توکیو شده و دست به قتل میزند — از جمله قتل معشوقه سابقش! پس از شنیدن این خبر، نیرویی مرموز او را روی سکو به جلوی قطاری در حال حرکت هل میدهد. در لحظهای که زندگی از برابر چشمانش میگذرد، ناگهان متوجه میشود به دوران راهنمایی و قبل از فرارش از آن باند برگشته! حالا فرصتی دوباره برای جبران اشتباهات گذشته دارد. آیا میتواند جان معشوقهش را در آینده نجات دهد؟ و چه چیزهای دیگری ممکن است تغییر کند وقتی گذشته را از نو مینویسد؟
(منبع: Seven Seas Entertainment)